صدرا (عسلک مامان وبابا)صدرا (عسلک مامان وبابا)، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

صدرا عسلک مامان وبابا

اخرین روزهای انتظار

عسلکم سلام ص درا جون عزیزم به لحظه دیدار داریم روز به روز نزدیکتر می شیم اینجوری که در معاینات شما گل پسری خانم دکتر گفت تقریبا دو هفنه دیگه به امید خدا می آیی و من وباباجون روی ماهت را می بوسیم عزیزم خانم دکتر می گفت رشدت خوبه و به امید خدا مشکلی هم نخواهی داشت همه سراغت را می گیرند و برای دیدنت بی تابند خاله جون سحر وسپیده که با من دعوا می کنند که دلشون برات تنگ شده پس کی می آیی؟! ولی من همش می گم پسرگلم قول داده تا زمانی که خانم دکتر می خواد همکاری کنه و توی خونه فعلیش بمونه عزیزم اینجوری که خانم دکتر می گفت روز 27 آبان را برای زایمان شما در نظر گرفته که با توجه به اینکه تعطیلی احتمالا یا می شه 26 یا 28 به هر حال امیدورا...
30 آبان 1390

اخرین دلنوشته ها قبل از اولین دیدار

پسر قشنگم عزیز دلم مامانی سلام الان که دارم برات می نویسم تقریبا فکر کنم به امید خدا  کمتر از 24 تا حضور قشنگت در دنیای خاکی ما مونده عزیزم همه خصوصا من وباباجون بی صبرانه منتظر دیدنت هستیم صدرا جون لحظات پر از اظطراب همراه با شادی را دارم می گذرونم والان هم که برات می نویسم گریه هم با هامون همراه  گل پسر همه شواهد دال بر سلامت و شادابی تو گل پسری داره ولی من فکر می کنم این حس غریب مادر بودن که انقدر باعث شده من نگران باشم باید قول بدی فردا خیلی قوی وبا نشاط بیایی پیشمون تازه یک وظیفه سنگینتر باید برای من وباباجون هم دعا کنی صدرا جون عزیزم هر چند که دلم برای تکو نهای قشنگت تنگ می شه ولی دوست دارم این حرکتهای قشنگت...
25 آبان 1390

تبریک عید

صدرا جان، سلام عیدت مبارک ازت معذرت میخوام که خیلی دیر برات نوشتم آخه میدونی گرفتاری های کاری و بعدش هم بیماری و فوت عموجون عباس مقداری ما و همه خانواده رو درگیر کرده بود امیدوارم خدا عموجونو قرین رحمت و مغفرت خودش قرار بده و به خانوادش صبر و سلامتی بده. عزیز دلم این آخرین نوشته من قبل از تولدته، و ایشالا پس فردا به جمع گرممون اضافه میشی و جمع ما گرمتر از قبل میشه. البته نباید ناراحت بشی چون تو بیشتر از هشت ماهه که در جمع ما هستی و باهات زندگی میکنیم. همه خانواده منتظر اومدنت هستن و همشون خوشحال و کمی نگران. روز جمعه آقای دهمولایی از گرگان زنگ زده بود و سراغتو میگرفت حتی ایشون هم منتظر و نگران ...
24 آبان 1390
1